باران
" بارا ن در ایل"
یادم می آید در ایام کودکی که در ایل باران می بارید ، فقط باران نبود ، یک دنیا عشق و شور و شعف و نشاط می بارید ، باران میهمان سخاوتمند و غیرقابل پیشبینی در ایل بود که میزبانان مهربان و نگران که همان ایلیاتی ها بودند را با زلالی و ترنم دلنواز خویش به وجد و شعف و نشاط در می اورد،
باران که می بارید با خودش مهربانی و برکت و امید و شادی برای دشت قشلاقی ایل می اورد،
حتی به صخره های حصین و سخت یوردهای قشلاق صفا و جلا می بخشید و رخسار غبارگرفته و چهره ی خسته ی بادام های وحشی و بوته ها ی دشت و دامن و کوهساران را می شست و به آنان لطافت و طراوت هدیه می داد .
طنین دلکش و جذاب قطره های باران سمفونی زیبا و سحرانگیز ی بود که راز ورمز شاهکار خلقت را هویدا و تفسیر می کرد.
لحظه های شیدایی و شور در شب های بارانی ایل زمانی زیباتر و حماسی تر می شد که صدای زیبا و افسونگر نی لبک هنرمند ایلی در دل شب بارانی با ترکیب طنین دلکش باران معجونی از عشق و شوریدگی و حماسه و جاودانگی خلق می کرد که گرمای مهرآمیز اجاق ایلی در درون سیه چادر خاطراتی به یادماندنی و جذاب در کتاب عمر ایل و ایلیاتی ثبت می کرد.
اکنون در داخل چاردیواری اندوه و حسرت و رنج و تنهایی نشسته ام و باران می بارد در حالی که صدای بی روح باران دارد عذابم می دهد ودیگر از آن باران زیبا و ترنم انگیز و روحنواز ایام کودکی ام در ایل خبری نیست ، نه صدای مسیحایی نی لبک چوپان ایلی را می شنوم و نه از آن شب های زیبا و افسانه ای باران در یورد قشلاقی با آن صفا و جلا و شور و شوق خبری هست .